یونا

شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۲۳ ب.ظ

سرما

اینجا آمدن سخت است یا سخت شده برمن.با خود قرار می گذارم بیایم و عاشقانه هایی بنویسم برایت.و همان وهای بی شمار تو.من در عالم پیوستگی فرو رفته ام رهش یافته ی رهش یافته.تو می دانی چه می گویم.بخاری روشن است.بخاری ها.فکر می کنم بخوابم و بروم هرجا که می خواهم.حالا حال کسانی را می فهمم .حال خوش پیوستگی شان را.به صدای تو گوش می دهم .قصه می خوانی .چندان هم کوتاه نیست.یاد پارک های دم کانال می افتم و صبح هایش.چرا؟!

امشب از همه چیز می نویسم .دیوانه دیده ای؟باید به خواب بروم.باید بیایی .اینجا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۶ ، ۲۱:۲۳
یونا یونا
چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۶ ق.ظ

بی هم نمانیم .

کاش را از اول جمله ها بر می دارم . مبادا می گذارم.سال ها را می شمارم.سال های بعد را.به علاوه ی سن بچه ها می کنم.مهلت می خواهم انگار.که خیالم راحت شود.از چی؟

از بی پناهی این دنیا؟ نمی دانم..من در منن همه ی این حادثه ها هراسانم. هراس بی هم ماندن.هراس خبر.خبر.خبر.فرقی نمی کند.همه ی درها هم که قفل خورده باشد باز می آید.دنیا به گل نشسته است فرورفته در خبر.تا تمامیت خود.من از خبر می ترسم.از بعد می ترسم.از سی سال بعد نه از همین الان هم می ترسم.می دویم.پشت سر نمی گذاریم دردها را.دوباره می بینیمشان.در مواجهه ایم همیشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۶ ، ۰۰:۰۶
یونا یونا
شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۰۰ ب.ظ

ب.خ

 با واژه ها مشکل دارم! زن! بانو! همسر! حتی با واژه های انسان و آدم! همه واژه هایی که خود به چاره یا ناچار استفاده می کنم.اما این واژه ی زن بدجوری آن طرف قضیه یعنی مرد را می زند توی سرم ، دلم ، جانم! باید فکری برای خودم بکنم! شاید هم بی خیال شوم.زن یا مرد.پیر یا جوان.آباد یا خراب.این تضادها.یاحتی این تطابق ها!آهسته بگذرم.یا آهسته بایستم به تماشا.یا چشم ها را ببندم.

+می خواستم این را برای کسی بنویسم.بی خیال شدم و آوردمش اینجا.

دنیای من این روزها کلا شده بی خیال شدن ازخیلی چیزها.بگذریم که از خیلی چیزه ها هم هیچ کوتاه نمی آیم هنوز.

++این هنوز هم بد است!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۶ ، ۱۳:۰۰
یونا یونا
شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۴۲ ب.ظ

سیزدهم

باید بخوانم.بشنوم.بنویسم.امروز شنبه ی من این گونه است.خانه در سکوت.بیرون از پنجره هوا گرفته و ابری است.نمی خواهم هیچ چیزی از بیرون بیاید به اکنون من.به این حسی که دارم.چیزی نوشیده ام.با خود در خلوتم..کتابی خواهم خواند.چیزهایی خواهم نوشت.اینجا یا هرجا.چه فرقی می کند.برای نوشتن فقط.برای آن حس و لذت عجیب که سال هاست بامن آمده است.همان درماندگی از همه چیز و همه چیز.همان کنار کشیدن.نوعی سکوت.سکوت جاری بر صفحه های سفید کاغذ.شوق واژه ها که مدارا نمی کنند.بی تحملند.چیز دیگری می گویند.همین شوق نبرد با واژه ها.همین شوق ثبت.همین شوق ماندگار.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۶ ، ۱۲:۴۲
یونا یونا
جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۹ ق.ظ

یازدهم

باز هم کمی خوابیده ام و بعد بیدار شده ام.کمی به اندازه ی پنج یا ده دقیقه.و بعد کامل بدخواب شده ام.و می نویسم .نمی توانم دلداری بدهم نمی توانم دل بسوزانم.در مواردی خاص بیشتر این طور می شوم.سخت انگار.و خودم می دانم چقدر بد است چقدر بد هستم.

باران  می بارد.از تکراری ترین چیزهایی که می تواند پیش بیاید.چقدر این روزها همه چیز یکسان است و فرقی نمی کند.البته امروز خوش حال هستم روز را و خسته.و کار.و حالا که منتظرم خواب بیاید.

فکر می کنم به مرگ.وقت هایی بسیار.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۶ ، ۰۰:۰۹
یونا یونا
دوشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۳۹ ق.ظ

هشتم

کسی نمی خواهم امروز.فقط یک عالم حوصله می خواهم .یک عالم تحمل.در فضایی که می دانم متشنج است از وجود من، از ناخدمتی های من! از تن ندادن های من  یک عالم حوصله می خواهم.یک عالم سکوت.یک عالم حرف نزدن.یک عالم هیچ بودن.زیاد پیش روی هم هستیم.درفاصله های اندک اندک.در وسط ذهن و زبان یکدیگر.

حوصله می خواهم.که هیچ نشنوم و هیچ نگویم. که خودم را مشغول نشان دهم با وجود همه ی هیاهوی درون.سمتی بروم.بخوابم.کتابی دست بگیرم.ظرفی بشویم.لباسی.چیزی.که غیر از خودم و دیگران باشد.

آدم ها بزرگ می شوند و بزرگتر.باید بدانم که هیچ چیز مال من نیست.این حس مالکیت به همه کس و همه چیز مزخرف است.

این به ناچاری ها.این حرف های بیهوده .این تحمل خود .این پذیر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۶ ، ۰۸:۳۹
یونا یونا
سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۲۰ ب.ظ

بیا

بیا تا نمرده ایم مدیون خدا و آدم هایش شویم.از دنیایش به درآییم و سر  بگذاریم به جنگل ها یا بیابانش.روزهایی اندک حتا.اما برویم.و شعر به شب هامان ببریم و خواب از روزهامان.تنگ نفس های خود بنشینیم آتش جانمان و قبایمان.بی حسرت دیگر.بی دست برآمده ازخاک.تمام دوست داشتن هامان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۲۳:۲۰
یونا یونا
سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۴۲ ب.ظ

دور از هرکسی

پاییز آتش می خواهد.پنجره ای رو به برگ ها و ابرها.بامی در محاصره ی بادها.مه آلودترین چشم اندازهای عالم.رنگ هایی در غارت باران ها.کوچه باغ هایی انبوه از برگ هایی خیس.صبوری کوه و هیاهوی آتش.کوره راه هایش گم در روشنای ناگهان برق و پرخاش رعد.آهستگی رویاهایی که شب هایش  تو را در آغوش می فشارد  و نا دورها می کشاندت.اینجا چه می کنم؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۱۷:۴۲
یونا یونا
يكشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۴۴ ق.ظ

سی ام

اصفهان و نهنگ آبی اش.بقایی و زنبیلش. صبح دست من.آفتاب که به شمعدانی نرسید.من و فضاهایی که بسته ام.درد های من.در خواب هستم کنار مبل.مرددم بین صندلی و کنار بخاری.ناهار و روز.روز یکشنبه ی جیغ های مداوم دختر بچه ای درکوچه.تشویش های صبح

خوش حال نیستم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۶ ، ۱۰:۴۴
یونا یونا
شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۱ ب.ظ

گفتم

گاهی حسی در دل آدم هست که باید بنویسد یا بنویسدش.بخواند.هر چیز خوب وگرمی را.بشنود.و دراز بکشد روی فرشی که آفتاب رویش افتاده.گاهی آن قدر خوب است این حس که می ترسی کاری کنی یا حرفی بزنی.می خواهی نشانش ندهی به کسی مبادا که گم شود.مبادا که  نماند.دلت می خواهد به کسی بگویی اما مبادا نمی گذارد.باید اما بگویمش به تو.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۶ ، ۱۲:۱۱
یونا یونا