یونا

شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۲۶ ق.ظ

امشب

شب در تاریکی به دستم نگاه می کنم و دوستش دارم.این دست زشت .با رگ های برآمده ی آبی.استخوانی و بی رنگ.با ناخن های نامرتب و معمولی .حالتش را دوست دارم. بی پناهی اش را وقتی در تاریکی ست.وقتی نور از پشت پرده ی سفید بر آن می تابد.وقتی کار می کند.وقتی می نویسد.وقتی درد می کشد.وقتی  فنجان جای را گرفته است.وقتی منتظراست انگار که تب دارد.








۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۶ ، ۰۰:۲۶
یونا یونا
پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۸ ب.ظ

من مه.

که بپوشانمت.گیسو بیفشانند در ما درختان.درختانی که نجدی می گوید.برگ برگ پاییز .برگ برگ آفتاب.خاک ،آسمان ، چشمه.آتش.آتش.آتش.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۶ ، ۲۲:۵۸
یونا یونا
پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۲ ب.ظ

آخرهای مهر

اینجا رادوست دارم.به یک دلیل مبرهن! وقتی به صفحه ام نگاه می کنم لذت می برم.حاشیه ی سبزش قشنگ است.سبز هر رنگی.زنگاری یا چمنی.چه می دانم.مثل همه ی چه می دانم های بسیارم.که بسیارتر هم می شود.یادم می آید یکی همیشه می خندید به من.به ندانستن هایم.و دانایی خود را دوست داشت.و نادانی من برایش خنده دار بود و گاهی نصیحتی و سرزنشی.که یادم نمی رود.

نمی دانم های من! نمی دانم چرا وقتی این همه دلم راه رفتن می خواهد از پارک ها و خیابان ها بدحال می شوم.نمیدانم چرا داد می زنم.چرا سکوت می کنم.نمی دانم معنای بسیاری از جمله ها را.معنای فکرهای عمیق را.معنای این همه آدم را.

این صفحه را دوست دارم که بنویسم.که روزهای بعد کسی بیاید و بخواند.کسی که تو هستی.و می دانم که پنجره ی رو به آسمان خیس آشپزخانه ات را دوست دارم  و سرمای کف اتاق هارا که کفش های گرم تو را پوشیدم و صبحانه را.و باران را وقتی می رفتم.و شعر را.شعر را و تو را.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۶ ، ۲۲:۵۲
یونا یونا
پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۳۳ ب.ظ

کپی!

فی البداهه یا آنلاین.چه فرق می کند.بنویس.از این غصه به درآ.غصه ی واژه هایی که نمی مانند.غصه ی باران ها.خیابان ها.بنویس.خودت را.خود درمانده ی بدخلقت را.خود تنهای تنهایت را.بنویس.چه کج چه راست.انتهای راهی که ایستاده ای یا رسیده ای.این شب ها سنگینند.تحمل می خواهند.خسته اند.آغوش می خواهند.آن گرمایی که تنها تو را بخواهد.تنها تو را باشد.نباید اینجا می نوشتم اینجا کسانی هستند.می بینند م.وقت هایی هستند که می خواهم پنهان شوم.دور.مثل رفتن در تاریکی یک پستو.گوشه ای بنشینم.صدایم نکنند.می دانم آنجا می ترسم.آنجا هم.شاید من آدم زندگانی سخت نبوده ام.نه آدم تحمل نه آدم فرار.روزها خودشان آمده اند.شب ها را اما انگار من.انگار کشانده امشان به خودم به جسمم که ناگهان حس می کنم چقدر منقبض و سنگ شده ام.و جان.این جان ناتمام سرگردان که بیشتر نمی خواهد.سردم است.اگر ببینم واژه ها را رهایشان می کنم.بگذار آنقدر کوچک باشند که بی خیالشان تنها بنویسم.شب خالی هستم.رها می کنم خود را تا تمام شوم.گاه به خود نهیب می زنم که بمان.یا چیزی بخور تا طاقتت بیشتر شود .طاقتی که نداری.نمیدانم چه کارش کنم این را.اینجا بگذارم بماند؟!

*آوردمش اینجا.

کپی کردم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۶ ، ۲۲:۳۳
یونا یونا
پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۹ ب.ظ

پری واره ی قصه های دور

از خیابان ها به سختی.درشب هایی چنین.در هراس .واژها سنگینند.درد می کشد این جان.فعل  جمله را تمام می کند.من نمی توانم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۶ ، ۲۱:۵۹
یونا یونا
دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۰ ب.ظ

چندی پیش

بیا پرحرفی کنم مثلا.کی به کی است.اینجا هم مثل همه حای دیگر که هیچ خبری نیست اما همه  می نویسند و می نویسیم و می نویسم.خدارا شکر بیا پرحرفی کنیم.من بگویم و تو بخوان.یا تو سکوت.اینجا شب مثل همیشه.پنجرها دورتر از خیابان.هرکس به حالی.یکی می خواند.یکی در خواب.یکی فیلم می بیند.یکی مثل من اینجا.یکی در مراقبه.سقفی بر سر همه مان.کفش ها آرام در جا کفشی.بوی ناگوار سیگار.نور شهر.نور خیابان.همین.می بینی اینجا هم می شود از چیزی نگفت؟ اما پرحرف بود.

حال ویرایش ندارم.بماند برای بعد.

+همت کردم و ویرایش نمودم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۶ ، ۲۳:۳۰
یونا یونا
دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۶ ب.ظ

خود غریبی درجهان چون شمس نیست

راه هایی که نیستند.نه آسمان.نه زمین.سخت شده ایم.یقین دارم که در روزگار دیگری هم اگر بودیم جز این نبود.ما گرفتاران .معلق در هیچ.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۶ ، ۲۳:۰۶
یونا یونا
دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۷ ق.ظ

بیست و چندم

روز ایستاده به تماشا از پنجره های غبارگرفته.اشیا ساکن خویش اند .من بیشتر می خواهم که بخوابم. حسی به دنیا ندارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۶ ، ۰۸:۰۷
یونا یونا
يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۰۸ ب.ظ

ای

تمام نشود.هر روزش هزار روز.هر سالش هزار سال.پاییز را می گویم .و دیدن گاه  به گاه تو را.آن خلوت  و کنج های حیاط را که بارانی بود.آن  ساقه ها و برگ ها که نجدی می گفت.شاید درخت هایی هم باشد بعدها.شایدهایی تا دیر نشده است برایمان.برایم.این لذت تنهایی مان که در دلم هست.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۶ ، ۱۳:۰۸
یونا یونا
پنجشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۷ ب.ظ

گتسبی بزرگ

 گتسبی بزرگ را خواندم.شاید دیر.اما خواتدم.به آهستگی. نمی فهمیدم نثر مترجم را.جمله هایی نه سخت اما انگار نامفهوم.یا من نا آشنا بودم با سبک مترجم.ماجرایی ساده.عشق هایی و مرگ هایی.شوق آدم ها با دویدن به سوی انتها.شاید همان پارو زدن به سوی آیتده.اما می بینی که داری به سمت گذشته می روی.گتسبی چرابزرگ است؟ چون عاشق است و باور نمی کند، چون ثروتی اندوخته تا به عشق برسد، چون او را به سمت مرگ می کشانند؟ چون خود را تمام می کتد؟چون رویایی را از گذشته های دور به حال می آورد و رهایش نمی کند؟ می گویند کتاب درباره ی آمریکای قبل از بحران اقتصادی است.بعد از جنگ وزمان شادباشی و شادخواری آنان که به ثروت هایی عحیب و افسانه ای رسیده اتد.برای من اما دیزی و گتسبی و جودی و تام و نیک به تنهایی مهم هستند.کاری به آمریکا ندارم.آدم های داستان کوتاه بلند.گتسبی رها نمی کند .تا آخرش می رود.دیزی رها می کند.تن می دهد .نویسنده نمی گوید.اما دیزی می رود.جودی هم.تام ارزشی ندارد.نیک نگاه می کند و گتسبی اش را به همه ترحیح می دهد. فیلمش را خواهم دید.اگرچه دیر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۶ ، ۲۳:۰۷
یونا یونا