دوشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۱۸ ب.ظ
مدفون
به تاریکی فرار می کنم.و به گرما.کسی در کار من نیست شاید و یا لابد.گذاشته ام خود را لای هزاران بار فراموشی.در تاریک ترین کنج غبار آلود.در انباشتگی واژه خفه خواهم شد.در خشم خشم سکوت هایم.خشم ناتوان ماندگی هایم.این دیوار در من ابدی شده لست.شادمانی از سمت کجا می آید؟ این جان به هم خوردگی؟ این خواب های بی شمار که پرند از آدم هایم که از یاد می روند.فراموش.فراموش.بی آسمانی پنجره هاست.خیابان.آدم.من که در نمی گشایم و نمی روم.می مانم زیر همین تاریکی صبح هم میلی ندارد به بیدارم.
۹۶/۱۰/۱۸