هفدهم
نباید منتظر کسی یا چیزی باشم.نباید خودم را کنار بگذارم.باید بیشتر به خودم حق بدهم .چای بریزم برای خود.گریه کنم.بروم بیرون.کمی برای خودم خرج بکنم.کمی دست بر گردن خویش.کمی.حتی.
نباید منتظر کسی یا چیزی باشم.نباید خودم را کنار بگذارم.باید بیشتر به خودم حق بدهم .چای بریزم برای خود.گریه کنم.بروم بیرون.کمی برای خودم خرج بکنم.کمی دست بر گردن خویش.کمی.حتی.
صفحه ها را می بندم.همه ی تصویرها.تصویرها و کلمات .دنیاهای آن سوی من.دنیاهای رنگ ها.شادمانی ها.رنج ها.دشنام ها.صفحه ها را می بندم. فرقی نمی کرد در کدام روزگار بوده باشم.امروز در اتاق ها مانده ام.یاد مه آلودترین عصرهای جمعه های جواهرده می افتم .صدای اذان .آتش.دلتنگی.درختان پیچیده درمه.و دلهره هایی که پایان نداشت. ندارد.
ارسال مطلب جدید به فضایی که پر است از مطالب جدید. فکر می کنم نوشتن یا ننوشتن من در این حجم غول آسای واژه ها و نوشته ها و پیام ها و کامنت ها و...و...چه حاصلی دارد؟ چه بشود؟!یا نشود!اما می نویسم.هرازگاهی. رفته رفته واژه ا رسوب می کنند ته ذهنم. ته جانم. روزگار خسته ای دارم. روزگاری که خیال نمی کردم ،نمی کردیم به این همه بکشد. خسیسانه واژه ها را برمی گزینم. می نویسم که جای خالی و فضای بیشتری در ذهنم باز شود. می نویسم که بعدها بخوانم. می نویسم که تو بخوانی.می نویسم که دوست داشتن هایم تمام نشود. دوست داشتن شعر .دوست داشتن حروف. دوست داشتن بعضی هایم. می نویسم که صبح که بلند می شوم نوشتن باشد. مثل چای. مثل نان.شاید همه ی نوشته هایم را بیاورم اینجا.